انتشارات یانا

محصولات و خبرهای نشر یانا

نگاهی به مجموعه شعر «خواب بامداد دیده بودم» سروده‌ی افشین معشوری

سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴
مدیر نشر

نگاهی به مجموعه شعر «خواب بامداد دیده بودم» سروده‌ی افشین معشوری

با این شعرها در همه‌جای جهان سیر می‌کنیم

شاعر نمی‌خواهد باور کند که انسان این همه فجایع زیست‌محیطی ایجاد کرده و جهانی غیرقابل‌تحمل ساخته است. بنابراین این دنیای ضدآرمانی را در خواب می‌بیند. این نگاه پارادوکسیکال، که آن‌چه را که در برابر چشم دارد، به جایی دور، به عالم خیال و رؤیا حواله می‌کند، گریز از حقیقت و واقعیت نیست، بلکه نشان دادن عمق فاجعه است. شاعر با عوارض این فاجعه درگیر است که نیاز به آرام‌بخش دارد.

انتشارات یانا + افشین معشوری + خواب بامداد دیده بودم

حسن محمدیان + خواب بامداد دیده بودم + افشین معشوریتیترما – دکتر حسن محمدیان* / شاعر با هر شعر دریچه‌ای به جهان بیرون یا درون به‌سوی ما می‌گشاید. بر لحظه‌ای خاصی از فضا-زمان انگشت می‌گذارد که خود آن را دیده، حس و تجربه کرده و درنهایت آن را در واژگان زبان ثبت کرده است، تا توجه دیگران را نیز به آن لحظه خاص جلب کند و حس همدلی و همراهی آنان را برانگیزد. با وجود این‌که کیفیت ثبت این تجربیات در زبان، و انتخاب واژگان و ویژگی‌های خاص زبانی، سبک‌ها و مکتب‌های گوناگون ادبی را ایجاد می‌کند، ولی آن نقطه مشترک همه تجربیات ادبی همان نور و بینش خاصی است که شاعر بر یک نقطه‎ی خاص می‌افکند و مخاطب را به دیدن آن فرامی‌خواند.

افشین معشوری شاعر شعرهای «خواب بامداد دیده بودم» ما را به دیدن چه چیزی فرا‌می‌خواند؟ برای پاسخ این پرسش در کتاب او به جست‌وجو می‌پردازیم:

الف: نام‌هایی در این مجموعه شعر توجه ما را جلب می‌کند که در بسیاری از مجموعه شعرهای معاصر دیده نمی‌شود، از جمله این نام‌ها «قره‌باغ و خدا آفرین (ص ۱۲)، ملاله (ص ۲۳)، ننگرهار یا سارایه‌وو (ص ۲۴)، سن پترزبورگ و پوتین (ص ۲۹)، آرتین (ص ۳۷)، مونالیزا و داوینچی (ص ۴۰)، ماه‌منیر (ص ۴۹)، تبت و پامیر (ص ۵۴)، سِر آلفرد مهران، شارل دوگل و پرلاشز (ص ۷۹)، لشکر زامبی (ص ۱۱۸)، کلیمانجارو و داردانل (ص ۱۲۱)، و… این واژگان به حوادثی ارجاع می‌دهند که اغلب در حوزه‌ی تجربه‌ی مستقیم ما نیستند، ولی شعر ما را در آن‌ها سهیم می‌کند.

فضای ذهنی معشوری در جهانی وسیع‌تر از محدوده‌ی جغرافیایی مخاطب سیر می‌کند و برای او رویدادی که به شعر تبدیل می‌شود، فراتر از جغرافیای یک کشور خاص است، با شعرهای او در همه جهان سیر می‌کنیم و رویدادهایی که در جایی دیگر برای دیگران اتفاق افتاده است، برای ما نیز تبدیل به مسئله و اندیشه می‌شود. معشوری پیشنهاد می‌دهد که دامنه‌ی تلمیحات و اشارات در شعر، می‌تواند از تلمیحات معمول و رایج شعر، بسیار گسترده‌تر باشد.

ب: دسته‌ای دیگر از واژگان نیز در شعر معشوری هستند که دیدن آن‌ها در شعر، برای ما بیگانه و ناشناس هستند. از بخش‌هایی از زبان آمده‌اند که انتظار دیدن آن‌ها را در شعر نداریم. «تاتی تاتی (ص ۱۱)، پیش‌فنگ و پافنگ (ص ۱۲)، دندان‌قروچه (ص ۱۳)، خنزرپنزرها (ص ۱۴)، غمبرک (ص ۳۳)، بی‌پیر (ص ۳۵)، موزمار (۴۰)، هله‌هوله (۴۱)، زُغ‌زُغ (ص ۴۷)، خناق (ص ۶۳)، بی‌پدر (ص ۶۹)، پاپری (ص ۸۵)، اتیکت (ص ۹۸)، توبره، آخور و تَویله (ص ۱۰۳)، تهاتر (ص ۱۱۱)، و… »

به‌کارگیری این واژگان در کنار واژه‌های رایج زبان ادبی امروز و گذشته، علاوه بر گسترش دایره‌ی واژگانی، معانی تازه‌ای نیز آفریده است و از نگاه نوآورانه شاعر حکایت دارد، به چند تصویر و مضمون و مفهوم که با این واژگان آفریده شده نگاه کنید:

مرگ کلاغ را باور نمی‌کنم

این بی‌پیرِ هزار سر

که ریشه دوانده

میان مغز من (ص ۳۵)

جای برای ابروی کمانی نیست

تا جای مونالیزا

به ریش‌مان بخندد

داوینچی مرموز

موزماری بود

همین حوالی

که حالی‌مان نشد

نشد حالی به حالی شویم

میان آن همه هَله‌هوله

که ولوله بود

میان مغزهای توخالی! (ص ۴۰و ۴۱)

یکی از آرایه‌هایی که شاعر برای زیبایی صوری سخنش بارها از آن استفاده می‌کند، نغمه‌ی حروف و گونه‌هایی از جناس است که به بسیاری از شعر لطف و لطافتی بخشیده است.

ج: معشوری برای تصویرسازی در شعر خود، پای مسائل جدیدی را به فضای شعر باز می‌کند، فراتر از غم‌های فردی و تصویرهای قراردادی. بنا بر این نوسازی وسیعی در تشبیهات، استعارات، کنایات و آرایه‌های شعری او پدید آمده است.

بیرون چاه

برادرانم هنوز می‌خندند

به ریش‌ها-

-نه!

به ریشه‌هایم

که از فرونشست زمین

خشک شده‌اند. (ص ۶۰)

در بسیاری از شعرها، تصاویری که بر پایه‌ی عناصر فرهنگ عامه ساخته شده، رنگ طنزی ملایم نیز به شعر می‌بخشد.

… و چنین شد

که نور

از چشم هاله رفت

نفس

از گلوگاه شهری شور

آفتاب

از گرم‌گاه بیگاه گاوهای سرگردان

که هر آن

از تویله می‌گریزند (ص ۲۷)

به طور کلی منطق تصویرسازی‌های او، استفاده از جریان سیال ذهن است و تداعی آزاد معانی و کلمات، بنابراین ذهن مخاطب نیز در روند شعر، به نقاط گوناگون سر می‌کشد. شاید این حرکت سیال ذهن، در همه‌ی شعرها موفق نباشد و باعث پراکندگی وحدت موضوعی شعر و سرگردانی مخاطب نیز بشود، اما شاعر با تکرار این شیوه در شعرهای دیگر، درمجموع توانسته است از یک امکان جدید برای نوسازی فضای شعر خود بهره‌برداری مناسبی بکند. اگرچه خوانندگان شعر دهه‌ی هفتاد به این سو، کم‌وبیش با شعرهایی در فضای سیال ذهن برخورده‌اند و با آن آشنایی دارند.

بیا خجالت بکشیم

میان اسب‌ها

که شیهه را

به جای خجالت

می‌کشند روی بوم (ص ۴۰)

یکی از امکانات فضای سیال ذهن، استفاده از منطق رؤیا و گونه‌ای پریشان‌گویی است. بنابراین اگر معشوری در چند شعر کتاب، از خواب دیدن و رویای خود هم سخن نگفته باشد، یا نام شعرهایی را هم هذیان و پرهیب و خیال نگذاشته باشد، می‌توان ردپای پریشان‌گویی و رؤیا و ازهم‌گسیختگی‌های رویاگونه را در بسیاری از شعرها دید، زیرا منطق سیال ذهن با این عناصر شکل می‌گیرد و با آن‌ها همبستگی تام و تمام دارد. بنابراین شعر زیر دقیقاً بر منطق درست درونی‌اش پیش می‌رود، حتا اگر جمله‌ی «من خواب بودم» نوشته نشده باشد:

آسفالت‌ها می‌دویدند

موزاییک‌ها در پیاده‌رو

راه می‌رفتند

و دیوارها

کفش نقاشی می‌کردند

من خواب بودم

و آسمان

باران سرخ می‌بارید

به مادرم بگو

سراغ مرا پشت نی‎ها

از پرندگان مهاجر بگیرد

آن‌ها

راه خانه‌ی مرا می‌دانند. (ص ۵۲)

د: بخشی از مهم‌ترین موتیف‌های مجموعه شعر «خواب بامداد دیده بودم» به «شعر زیستار» تعلق دارد. در کنار نگاه اجتماعی و تغزلی، نگاه زیست‌محیطی شاعر نیز در سراسر کتاب چهره خود را نشان می‌دهد. استفاده فراوان از نام‌های پرندگان، محیط‌های جغرافیایی، عناصر محیط طبیعی گیلان حکایت از حساسیت نگاه شاعر نسبت به آسیب‌های زیست‌محیطی دارد. اما چند شعر در این مجموعه به‌طور خاص محیط‌زیست را در محور توجه خود قرار داده است که در این نوشتار از آن‌ها به‌عنوان «شعر زیستار» یاد می‌کنیم. یعنی شعری که در آن محیط‌زیست به‌مثابه هدف مورد توجه قرار می‌گیرد نه به‌عنوان عنصری تزیینی یا زمینه‌ساز برای ایجاد تصاویر شعری دیگر. همچنان که در شعر اجتماعی، جامعه و مشکلات آن دارای شأن اخلاقی است، در شعر زیستار نیز، طبیعت شأن اخلاقی دارد. همچنان که بی‌توجهی به مسائل اجتماعی، مسئولیت‌آور است، بی‌توجهی به مسائل زیست‌محیطی نیز مسئولیت‌آور خواهد بود، و شاعر با شعر زیستار، مسئولیت خود را به انجام می‌رساند.

در شعر «باکلان» دو وضعیت گوناگون در برابر هم توصیف می‌شوند که یکی نتیجه دیگری است. باکلان‌ها، مرغابیان مهاجر، سیاه‌بخت هستند. سیه‌بختی آن‌ها بر طبیعت اطراف، ابرها و دریاها، تأثیر منفی می‌گذارد و درنهایت زندگی انسان نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد:

خسته و غمگین

در شامگاهی یاس‌آلود

از سیاه‌بختی باکلان‌هاست

که دریاها

دور از هم ‌نفس می‌کشند

ابر می‌شوند

با بادهای فحاش

هم‌صحبت می‌شوند

و گاهی

در عزای خوتکاها

انتحار می‌کنند

سرنوشت عجیبی است

به سوگ خود

در شامگاه مه‌آلود بندر

سیاه پوشیده‌ای و

نمی‌دانی

باکلانِ خسته‌ی پروبال بسته…

اگر در شعر «باکلان» بی‌توجهی انسان به سرنوشت پرنده‌ی مهاجر او را عزادار می‌کند، در شعر «پاپَری» تأثیر مخرب انسان بر زندگی پرندگان شهری مورد توجه شاعر قرار گرفته است.

نشسته‌ام بر سیم برق

گازها نفس‌ام را بند آورده‌اند…

سیم برق می‌لرزد

جهان می‌لرزد

و من

به زمین می‌افتم

کبوتری زار می‌زند

پاپری سفید مرا …. (ص ۸۶)

آرزوی یگانه شدن با وضعیت طبیعی، وحدت ارگانیک با هستی، یک کهن‌الگوی مداوم در ذهن بشر است که در شعر زیر خود را نشان داده است.

خواب‌ام می‌آید

می‌خواهم مثل جنازه‌یی هزارساله

از یاد بروم

و هزاران سال بعد

قطره‌یی باشم

از رودخانه‌یی در ماسال

که تبخیر ‌شوم

و در روزی مه‌آلود

با ابرهای شمالی

در دیلمان فرود بیایم. (ص ۴۳)

شاعر این شعر را با مفهوم خواب پیوند زده است که در ساختمان جریان سیال ذهن، معمولاً جزء عناصر اصلی هستند. در شعر دیگری نیز با رویکرد زیستاری و موتیف خواب، شاعر به ما آگاهی می‌دهد که آسیب‌هایی که انسان به طبیعت وارد کرده است، به شکل بیماری‌های جسمی و روحی دوباره به سوی انسان بازگشت داده شده‌اند.

باور کن پریا

دیشب دوباره باران بارید

توکای مهاجر

توی فریزر همسایه خواب بود

…و تو

از باغ مجاور خانه

دسته‌یی نرگس دزدیدی…

.. و از خانه‌ی همسایه

بوی کباب می‌آمد.

…و سر راه

-از داروخانه-

برای‌ام آرام‌بخش بخر

بدخوابی دیشب

کلافه‌ام کرده

می‌خواهم

هزار سال با چشم باز بخوابم… (ص ۴۶-۴۸)

«خواب دیدن» و «خوابیدن» در این شعر یک عنصر ساختاری است. شاعر نمی‌خواهد باور کند که انسان این همه فجایع زیست‌محیطی ایجاد کرده و جهانی غیرقابل‌تحمل ساخته است. بنابراین این دنیای ضدآرمانی را در خواب می‌بیند. این نگاه پارادوکسیکال، که آن‌چه را که در برابر چشم دارد، به جایی دور، به عالم خیال و رؤیا حواله می‌کند، گریز از حقیقت و واقعیت نیست، بلکه نشان دادن عمق فاجعه است. شاعر با عوارض این فاجعه درگیر است که نیاز به آرام‌بخش دارد. با این‌که می‌داند که نمی‌تواند یک‌باره از این فاجعه پیشگیری کند، با این‌حال مسئولیت خود را فراموش نمی‌کند، هنگامی‌که شعر را با این سطرها پایان می‌دهد:

دیر نکنی پریا

واژه‌ها زُغ‌زُغ می‌کنند زیر دست‌های‌ام. (همان)

اشاره به بی‌تابی و سوزندگی واژه‌ها، یادآوری همان مسئولیتی است که شاعر را به نوشتن و اعتراض و آگاهانیدن در برابر بی‌رحمی و جهل جامعه‌ای وا‌می‌دارد، که توکاها را کباب می‌کنند و از نتایج آن بی‌خبرند.

شاعر به‌درستی دریافته است که جامعه‌ی انسانی اگر در جست‌وجوی ایده‌آل‌هایی مانند برابری و برادری و آزادی است، نمی‌تواند با نادیده‌گرفتن هستی دیگران (موجودات زنده دیگر) به آن دست یابد. بنابراین با اشاره به نمادهای زیستی در جاهای گوناگون، هدف خود را چنین بیان کرده است:

می‌خواستم

از زریوار

به امیرکلایه

پرواز کنم

و پیام بلوط‌ها را

به هیرکانی برسانم (ص ۳۷)

این سیر آفاقی از زریوار تا امیرکلایه، زمانی امکان‌پذیر است که دریاچه زریوار و تالاب امیرکلایه، همچنان بدرخشند و جنگل‌های بلوط و هیرکانی، همچنان جلوه‌گری کنند وگرنه بی‌توجهی انسان به محیط‌زیست و زیست‌مندان دیگر، جهان را به برهوتی تبدیل خواهد کرد که پرواز در آن معنایی ندارد. اگر به فکر دست یافتن به آزادی (پرواز) و عدالت هستیم، باید آزادی و عدالت را برای همه زیستمندان دیگر هم بخواهیم:

مگر چه می‌خواستم؟

جز جرعه‌یی آزادی

و تکه نانی که

با مرغابی‌ها قسمت کنم! (همان)

معشوری، روزنامه‌نگار و ناشری توان‌مند و نویسنده و شاعری نکته‌سنج و خوش‌قریحه است که در میان آثار متعدد خود، چندین مجموعه شعر نیز دارد. شهر لنگرود که از دهه هفتاد به بعد، چند شاعر مطرح معاصر را به جامعه ادبی معرفی کرده است، می‌تواند با افشین معشوری، همچنان به نقش‌آفرینی خود در ادبیات معاصر ایران ادامه دهد.

.

*منتقد ادبی، شاعر و مدرس دانشگاه

.

تیتر برگرفته از متن و از سردبیر تیترما است

نگاهی به تازه‌ترین اثر داستانی افشین معشوری؛  آوارِ اندوهِ آتیه

چهارشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۴
مدیر نشر

نگاهی به تازه‌ترین اثر داستانی افشین معشوری؛

آوارِ اندوهِ آتیه

رمان «آتیه‌ی او» ساختاری جالب دارد و با نثری روان و سلیس نوشته شده است. آتیه که زنی سنتی است، درحالی‌که روی بالکن خانه‌اش نشسته و به کوه مِه گرفته‌ی پیش‌رو چشم دوخته، حوادث از سر گذشته‌ی زندگی‌اش را در ذهنش مرور می‌کند.

آتیه‌ی او + افشین معشوری

تیترما – هادی غلام‌دوست / «آتیه‌ی او»، نام رمان جدیدی از افشین معشوری است که نشر«یانا»ی لنگرود، در ۱۷۰ صفحه‌، به شمارگان۶۰۰ نسخه و به ارزش ۱۵۰هزارتومان در سال جاری (۱۴۰۳) منتشر کرده است.

هادی غلام دوست+ این خواب ها نمی گذارندیکی از ویژگی‌های کارهای افشین معشوری این ‌است که او نثری صمیمی دارد و خواننده بدون پیش‌داوری قبلی، میل دارد متن را دنبال کند. ویژگی‌ دیگر؛ آن‌که نوشته‌هایش حوصله سربَر نیست و او داستانش را الکی کش نمی‌دهد. شاید به دلیل شاعر بودن نویسنده باشد -که باید گفت اصولاً ایجاز در شعر اهمیّت دارد- او نیز چون شاعر است، بالطبع با ایجاز نوشتن سر و کار دارد و این قضیه شاید در نثرش نیز بی‌تأثیر نباشد. همین‌طور، معشوری سعی می‌کند تا جایی که امکان دارد، داستان‌هایش از ساختاری کامل برخوردار باشد.

موضوع رمان، حول محور زندگی دو دلداده‌ای دور می‌زند که شخصیّت‌های اصلی رمان را می‌سازند. یکی راوی داستان، یعنی «آتیه» و دیگری «او»، دلداده‌ی آتیه است. آن‌ها یکدیگر را دوست دارند، ولی به وصال هم نمی‌رسند و ماجرا‌ی رمان، چراییِ به هم نرسیدن این دو شخصیّت اصلی داستان است که توسط راوی داستان روایت می‌شود.

رمان «آتیه‌ی او» با این جمله شروع می‌شود:

«مادرجان؛ چه‌کاری از من ساخته‌ست؟» (ص۵)

همین جمله‌ی تکنیکی‌ای که در ابتدای داستان می‌آید و سپس در طول داستان، در لابه‌لای موج‌های حوادث گُم می‌شود تا بار دیگر در جایی دیگرِ متن سر از آب درآورد، خواننده را کنجکاو می‌کند تا داستا‌ن را دنبال کند و ببیند بالاخره تهِ این قصّه به کجا ختم می‌شود. نویسنده با این جمله علاوه بر بر‌انگیختن کنجکاوی خواننده، به مخاطب نشان می‌دهد که روایت داستان‌اش توأم با خیال است.

رمان «آتیه‌ی او» ساختاری جالب دارد و با نثری روان و سلیس نوشته شده است. آتیه که زنی سنتی است، درحالی‌که روی بالکن خانه‌اش نشسته و به کوه مِه گرفته‌ی پیش‌رو چشم دوخته، حوادث از سر گذشته‌ی زندگی‌اش را در ذهنش مرور می‌کند و هم‌زمان به جوانی‌اش و به روزهایی که فکر می‌کند آینده‌ی «او» با خودش خواهد بود؛ و به تباهی زندگیِ از دست شده‌اش می‌اندیشد و خواننده نیز از خلال اندیشه‌اش در جریان ماوقعِ زندگی راوی قرار می‌گیرد:

«با آسمان مه گرفته‌ی عطاکوه رفته‌ام به جوانی، به روزهایی که فکر می‌کردم آینده‌ی من با «او»ست. هر روز برای خودم رؤیا می‌بافتم. امّا حالا انگار عطا‌کوه هم دل‌اش برای غربت و مظلومیّت من می‌سوزد.» (ص۶)

و همین شخصیّت مرموز «او» عاملی می‌شود که خواننده کنجکاو شود و در پی آن باشد که ببیند «او» کیست و چه اتّفاقی برای راوی داستان یعنی آتیه افتاده است. آن‌گاه شخصیّت‌های دیگر داستان مانند مسعود، فرهاد و عمه‌زری و دیگران یکی یکی در ذهن راوی داستان مرور می‌شوند و با این زمینه‌چینی خواننده نیز کم‌کم وارد حوادث اصلی داستان می‌شود. سپس تهمینه خواهر کوچک‌ترِ آتیه از راه می‌رسد و او را از خیال بیرون می‌آورد.

«آی کجایی؟»

«سرم را بالا می‌گیرم. تهمینه است.» (ص۷)

و همین‌طور تا آخر رمان، روایت داستان بین خیال از گذشته‌ی سپری شده و واقعیّت کنونی نوسان می‌یابد و پیش می‌رود، تا این‌که وقایع رمان خاتمه می‌یابد. وقایعی که پیش از این اتفاق افتاده است.

این نوع روایت کردن داستان، یعنی در هم آمیزیِ خیال و واقعیّت، توسط راوی، داستان را جذاب کرده و ذهن خواننده را نیز به چالش می‌کشاند و او را وادار می‌کند که به سادگی و به صورت سطحی به اصطلاح سرسری از کنار نوشته نگذرد و سعی کند به نحوی در داستان مشارکت داشته باشد و نرم نرم به شکل‌گیری داستان و ساختار آن نزدیک شود و سوای ماجرای داستان، مرتباً خود را درگیر با متن داستان ببیند و همراه با ‌ضرب‌آهنگ ضربان قلب راوی داستان و قلم نویسنده پیش برود تا بتواند جریان قصه و نیز موقعیّت مکانی و حتی روانی اشخاص داستان را هر چه بهتر دنبال کرده و دریافت کند.

رمان از زبان راوی داستان یعنی از زبان شخصیّت اصلی در زاویه دید اول شخص روایت شده است. باید گفت این روش اصولاً در داستان دارای مزایایی است. یکی این‌که در باورپذیر بودن داستان نقش مهمی ایفا ‌می‌کند و خواننده را مجاب می‌کند که داستانش را باور کند. ولی دارای محدودیت‌های خاص خود نیز می‌باشد. برای نمونه راوی تنها از چیزهایی می‌تواند صحبت کند که خود مستقیماً با آن درگیر بوده و برخلاف دانای‌کل،‌ نمی‌تواند وارد ذهن آدم‌های داستان‌اش بشود. حتی نمی‌تواند از خصوصیّات مثبت خود مستقیماً صحبت کند.

مضمون داستان، روایتِ همان داستان‌های عشق‌های مثلثی است. یعنی عشق بین «او»، آتیه و مسعود. (گرچه خواستگاری مسعود چندان هم از سرِ عشق نبوده است، حتی عشقی بین آن دو وجود نداشته. نه عشقی و نه شناختی از یکدیگر!)

شخصیّت دیگر این عشق یعنی «او» که تا صفحه‌ی سیزده کتاب خواننده هنوز با هویت«او» آشنا نمی‌شود، فرد ناکام مانده‌ی عشق است که نویسنده به عمد به جای نام این شخصیّت داستانی، از ضمیر« او» استفاده می‌کند، تا بلکه بتواند با این روش مخاطب را همان‌طور مشتاق و کنجکاو نگه دارد و شاید هم مرموز.

در این نوشته، من بیش‌تر از هر چیزی میل دارم به ویژگی‌های شخصیّتی اشخاص اصلی این رمان بپردازم. شخصیّت‌هایی مثل آتیه و «او» که داستان حول محور زندگی آن‌ها ساخته و پرداخته شده است. امّا قبل از این‌که به این‌ها بپردازم، بهتر است این نکته را نیز یادآوری کنم که نویسنده در طول رمان از لابه‌لای سطور داستان اشاراتی تلویحی نیز به وضعیّت سیاسی و اجتماعی جامعه می‌کند.

مثلاً جایی که هواپیما سقوط می‌کند. هواپیمای بی‌نام و نشانی که معلوم نبود کجا می‌رفت. شاید به اروپا. که سقوط این هواپیما بی‌اختیار ذهن خواننده را در حد یک جرقه زدن، متوجه‌ سقوط هواپیمای اوکراینی می‌کند که البته این نکته در حد حدس و گمان باقی می‌ماند. چرا که کدی در این زمینه داده نمی‌شود. فقط این یک حدس و گمانی بیش نمی‌تواند باشد که برای یک اثر ادبی کافی نیست.

جایی هم چند خطی از زندگی خانم صابری گفته می‌شود که نویسنده با این کار خواننده را با فضای سیاسی جامعه آشنا می‌کند و یا شخصیـّت ایرج که به خواهرش هشدار می‌دهد که از خانم صابری دوری کند. در رمان شخصیت ایرج نیز به خوبی نشان داده شده است.

برگردیم به ویژگی‌های شخصیّتی دو مهره‌ی اصلی داستان یعنی آتیه و «او» که بیش‌ترین چالش را برای خواننده فراهم می‌آورد.

شخصیّت اصلی این داستان یعنی آتیه در مقابل سرنوشت و آینده‌ی زندگی خود نمی‌تواند هیچ‌گونه تصمیمی اتخاذ کند و واکنشی در مقابل مشکلات سرِ راهش نشان ‌دهد. او شخصیتی ایستا دارد. گویی هر آن‌چه را که تقدیر برایش رقم زده با دل و جان می‌پذیرد و به اصطلاح تن به داده می‌دهد. او یک زن سنتی ساده‌ی دست و پا بسته‌ای را می‌ماند که اصلاً جنگیدن بلد نیست. زن چشم و گوش بسته‌ی بی‌تحرکی که فقط در پیله‌ی خودش حبس است. او حتی برای خواسته‌ی قلبی‌اش یعنی عشقش نیز احترام قائل نیست و معنای جنگیدن را نمی‌داند. برای نمونه ببینیم او در مقابل خواستگاری به نام مسعود که دوست پسرعمه‌اش است و خودش هیچ‌گونه شناختی از او ندارد و علاقه‌ای نیز، چگونه واکنش نشان می‌دهد:

«اوایل تابستان بود. مسعود خانواده‌اش را فرستاد برای خواستگاری. گوشه اتاق کز کرده بودم و صدایم در نمی‌آمد. نمی‌شناختم‌اش، اما ساکت و آرام بودم… بالاخره علی‌رغم میل خودم و پدرم -که عاشقانه نوه‌ی خاله‌اش را دوست داشت- با مسعود قول و قرار ازدواج گذاشته بودیم.» (صص۱۶-۱۵)

شخصیّت دیگر این رمان یعنی«او» نیز شخصیتی ایستا دارد و برای خواسته‌های قلبی خود جنگیدن بلد نیست. او در طول رمان فقط یک‌بار، آن هم وقتی‌که شنید قرار است از آتیه خواستگاری کنند، از پدرش مصراً خواسته که پا پیش بگذارند و به خواستگاری آتیه برود. امّا پدر عصبانی می‌شود. خواننده دلیل عصبانی شدن پدر را نمی‌داند.

«او» چگونه شخصیتی دارد؟ هم عاشق آتیه است و هم زمانی که در جبهه است عکس حجله‌ی مرگش را می‌اندازد. کسی که در فکر مرگ است دیگر عاشق شدنش چه معنی دارد؟ وقتی هم که انسان عاشق می‌شود به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، مرگ است.

تا جایی که من دیده‌ام، اکثر کسانی که در خدمت سربازی بودند، بیش‌تر به زندگی فکر می‌کردند تا مرگ. آن‌ها با اسلحه‌های گوناگون و سنگین مثل تانک، موشک تاب و آرپی‌جی و قطار فشنگ به کمر و سینه بسته، عکس می‌انداختند که یعنی ما این کاره‌ایم و جنگنده‌ایم. نه این‌که بروند عکس حجله‌اش را بیأندازند. به قول هنری میلر:

«سرباز از لحظه‌ای که به جنگ می‌رود تنها فکر و ذکری که دارد صلح است. شاید سرداران و سالاران در هوای پیروزی باشند، ولی کسانی که در گیرودار جنگ‌اند، چنین هوایی ندارند. (هنری میلر، شیطان در بهشت)

اصلاً دغدغه‌ی «او» چیست؟ او در زندگی چه هدفی را دنبال می‌کند. در زندگی پای‌بند چه اصولی است؟ او که هم شاملو می‌خواند، هم اهل فوتبال است. هم سینما. هم مغازه‌دار. هم می‌رود علوم سیاسی می‌خواند. با این همه همیشه در زندگی‌ یک پایش می‌لنگد. زن گرفتنش هم سرسری است. عکسی را می‌بیند و همسر آینده‌اش انتخاب می‌کند. جوانی که ادعایش می‌شود کتاب شعر شاعران معاصر را می‌خواند، با دیدن عکسی همسر آینده‌اش را انتخاب می‌کند؟

دو شخصیّت اصلی رمان یعنی آتیه و «او» که هسته‌ی مرکزی رمان هستند و داستان حول محور زندگی آن‌ها می‌چرخد، شخصیّتی ایستا هستند. یعنی در طول داستان هیچ تحولی در آن‌ها صورت نمی‌گیرد. این دو شخصیّت هر دو شبیه هم هستند، هیچ کدام‌شان برای عشق‌شان نجنگیده‌اند، در حالی‌که زندگی همه‌اش جنگ است. ما کدام موجودی را چه در خشکی، چه در دریا می‌شناسیم که برای بقا خود نجنگد و زنده هم بماند؟ این اصل اوّلیه‌ی زندگی است، مبارزه کردن، فایق آمدن بر مشکلات.

درباره‌ی پایان بندی کتاب باید بگویم ای کاش رمان به این شکل بسته می‌شد:

«…به کتابفروشی رسیدم. کمی دم در ایستادم. ساک‌دستی هدیه را توی دست داشتم. از همان بیرون به او زل زدم. چند دقیقه‌یی همان‌طور سرش پایین بود و متوجه من نشد. بعد که چشم‌هایش خسته شد، سرش را بالا آورد و عینک‌اش را برداشت و تا آمد چشم‌هایش را بمالد، مرا دید که دم در ایستاده و به او زل زده‌ام. همان پشت میز کمرش را راست کرد و خطاب به من گفت:

«مادرجان؛ چه کاری از من ساخته است؟!»

مادرجان؟‍‍! یعنی به سر و ریخت خودش نگاه نکرده که به من می‌گوید مادرجان؟! حالا خوب است دو سال هم از من بزرگ‌تر است.» (ص۱۳۶)

با این پایان‌بندی می‌شد تخیل خواننده را فعال ‌کرد و اجازه ‌داد ذهن‌اش بعد از خواندن رمان به پرواز درآید و دنباله‌ی قصّه را خود بنویسد. با این کار خواننده بعد از خواندن این مصیبت‌نامه به این شکل بقیه‌ی ماجرا را هر طوری که دلش می‌خواست می‌توانست در ذهن‌اش دنبال کند و داستان را به دلخواه خود تمام کند.

لاهیجان -دی ماه ۱۴۰۳